تــَن ها حــَراج,پــَرده هـا پـاره...

خـواسـتـه هـا شـَ.هـ وَ ت آلـود...

نـگـاه ها پــُر از هــَوَس,عـشـق در پـول...

عـشـق در صـدای فـَنـَر ِ تـَخـت هـا....

عـشـق در مـاشـیـن هـا....

عـشـق در تـعـداد عـَمـَل هـا...

هـِه.................

چــه تَـلـخ....

مـَن عاشِـقـَم,تـو عاشـِقـی....

شــیــریـن و فـرهـاد هـم عاشـِق بـودَنـد....

| یک شنبه 24 اسفند 1393|16:24 | ηєgαя |

☑ دقت کردی [؟؟؟]

  بعـضـیــ وقتا طرف مقابلتـ انقـدر مصمـم گُـه میخوره

 پیش خودت میگی نكنــه این داره حرف حسابــ ميزنهـ 

  من دارم گــُـــه میخورم !!

| یک شنبه 24 اسفند 1393|16:16 | ηєgαя |

نــسلِ مـآ... 

عَجَـبـــ نَسـلِ مُقـآوِمـی سـتـــ...!

چِشـمـهآیِمآن رآ بَسـتـه ایـم

بـه رویِ تَمآمِ آرزو هآیِ بَر بـآد رَفـته مـآن...

آزادی ای کــه از مـآ گــرفتــند...

عِشـقی کـه بَـر مآ حــرآم کَـــردند...

وَ هَوآیــی کـه اِنـگآر پــآکـــ بـودنــش مُعــجِزه اَستـــ...

مَــن جـآیــی زِنــدگـی می کُنـــم

که دَم اَز دِمُوکـرآسـی و آزادی بـیآن مـی زَنـند...

اَمـآ حَتـی کَتآبـ هآیِ صــآدِق هِـدآیــتــــ هَم حَـق چـآپــ نَدآرَنـد...!

نســـلِ مــآ

ســوختـــن و دَم نَزَدَن رآ خـــوب آمــوخـتِــه...

خــیلی خــــــوب...

| یک شنبه 24 اسفند 1393|16:12 | ηєgαя |

 عاقبت به این نتیجه میرسیم که

حضورِ بعضی‌ انسانها در زندگی ما آنقدر پوچ و بی‌ معنا بوده که

جای خالی‌ آنها را فقط همین نبودنشان پر میکند !

| شنبه 23 اسفند 1393|23:2 | ηєgαя |

از چی بگم برات؟؟؟

از شیشه های احسای که جلو چشمام شکستن

از دستهایی که تو خاطرات هنوز دست تو دستن

از گلهای امیدی که از ساقه شکستن

در کوچه های خلوت شهر در همان کوچه آشنایی زیر بارون گرمی دستهای دو نفر

دلم را گرم کرد

با خودم گفتم خدایا چه خوب است که هنوز در این شهر بی احساس

 زیر خاکسترهای و غبارهایی غرور

 زیر خاکسترهای و غبارهایی غرو رهنوز سبزینه احساس جلوه می کند

از خود گفتم هنوز امیدی هست

افسوس و صد آه از آن لحظه جان کاه

در یک چشم بر هم زدن  آنچه با خود بافته بودم رو را باد برد

این دستها این دستها به هم پیوسته برای به درود گفتن بهم پیوسته بود

دیر رسیدم اخرین احساس اخرین امید

آخرین عشق داشت پژمرده می شد جدایی آن دو

 چنان بر من کرد چنان بلایی را بر سرم آورد که دیگر

بهار بعد زمستان را هرگز باور نخواهم داشت..

| جمعه 1 اسفند 1393|17:5 | ηєgαя |

خــستــہ امـ …

 

از صبورے خــستـــہ ام …

 

از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد …

 

از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב …

 

و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم

 

آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را ،

 

در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے …

 

ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ …

 

بدون تو برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ...

| جمعه 1 اسفند 1393|16:52 | ηєgαя |